سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امید ...

به نام او

 

سلام به دوستان نتی که هیچ وقت نداشتم !

 

این وبلاگ ما خیلی خنده دار شده ؟ نه به اون قبلی که هر روز مینوشتم نه به این که یه روز نوشتم دیگه ننوشتم تا حالا که بعد از یه ماه اومدم تا بنویسم

 

می خوام یکم درد دل کنم با ...

 

هر کی که بخونه چون می دونم هیچ کس نمی خونه اینو گفتم

 

ما که تف به ریا فی سبیل الله کار میکنیم چه کسی به این وبلاگ تنها ی ما سر بزنه چه سر نزنه !

 

حالا بگذریم ...

 

این یه ماهی که نبودم رفته بودم سفر ، کجا ؟ همین جا تو دل مشکلات

 

تو یه دنیایی پا گذاشته بودم که جز نا امیدی هیچ شهر دیگه ای نداشت! مرکبم روحم بود و راکب هم نفس امر کننده به بدی ها ...

 

با سرعت نور می تازوندش توی تاریکی، توی تنهایی، توی ...

 

این سوارکار ماهر می خواست هر چه زود تر به مقصد برسه به شهر ناامیدی به شهر تنهایی ...

 

می خواست زود برسه تا شاید زودتر رها بشه از بند و غل و زنجیر سختی های بین راه

 

تنها هدفش رسیدن به مرگ بود رسیدن به نیستی به پوچی در واقع رهایی...

 

وسط این سفر عجیب یه دفعه مسیرش تغییر کرد مرکب جسم شد و راکب روح !

 

 یه دنیای جدید ، یه تک سوار اومد و راه نا امیدی رو عوض کرد بهش میگم امید ! امید منو برد به یه سفر دیگه به یه شهر دیگه به یه دنیای جدید

 

به خودم اومدم

 

امید آروم بود و من طوفان ...

 

امید ایمان داشت! اعتقاد داشت! عاشق بود !راه پرواز و بلد بود اما ادعایی هم نداشت ...

 

امید می گفت: ایمان داشته باش تا رها بشی!

 

همش به امید غبطه می خوردم و می خورم آخه خیلی خیلی خنثی است فازش بد جور فیوز می پرونه ...

 

امید آروم بود من طوفان ...

 

امید ایمان داشت که می تونه از موانع بگذره امید تو سوار کاری ماهر بود یه سوارکار واقعی !

 

بالاخره ایمان امید کار خودشو کرد !

 

اون شب فرارسید ، انگار اونجا من بودم و دل تنهام

 

تو تاریکی تمام..

 

 امید هم بود اما تو خلوت خودش بود

 

امید شروع کرد صدای جیغ پری ها گوش فلک رو کر کرد امید فریاد   می زد امید فقط صدا می زد ولی ایمان داشت ...

 

امید آروم بود و من طوفان...

 

معجزه ...

 

صداها به آسمون رسید ! شرایط زیاد تغییر نکرد اما من شدم یه ...

 

حالا که امید هست دوباره زنده شدم

 

اومدم با یه دنیا شور و هیجان دفاع

 

اومدم برای جهاد برای پرواز برای این که مهاجر بشم برای این که رها بشم رهاتر از قبل، اومدم تا گردن هر چی نفس سرکشه بشکنم

 

اومدم تا دل مهدی(عج) فاطمه(س) رو به یاری خدا دوباره شاد کنم اومدم تا بجنگم تا بگم : سید علی! تنها نیستی،

 

 ما فقط در راه تو سر می دهیم         ما دل و دلدار و دلبر می دهیم

 

  اینا همه رو مدیون امیدم و خدای امید و عشق حقیقی امید که در راهش سر می بازه آخه امید یه سربازه سرباز مهدی زهرا ! یاور دلها ...

 

ای امید بخش این دل تنها اجرت با فاطمه ی زهرا دلبر دلها

 

 والسلام.


پرواز تا بینهایت ...

از زمان دانشجویی نوع لباس پوشیدن عباس ، که همیشه ساده و بی پیرایه بود ،برای من شگفتی داشت و همواره در جستجوی پاسخی مناسب برای آن بودم .

 

روزی به همراه عباس در جلو گردان پروازی قدم می زدیم . بعد از سوال های بسیاری که داشتیم در مورد فلسفه پوشیدن لباس ساده و بی پیرایه اش از او سوال کردم . او در حالی که صمیمانه دستش را روی شانه ام گذاشته بود گفت :


هیچ دلم نمی خواست راجع به این قضیه صحبت کنم ولی چون اصرار کردی تا بدانی برایت می گویم .


پس از مکثی کوتاه گفت :


انسان باید غرور و منیت های خود را از میان بردارد و نفسش را تنبیه کند و از هر چیزی که او را به رفاه و آسایش مضر میکشاند و عادت می دهد پرهیز کند ، تانفس او تزکیه و پاک شود . ما نباید فراموش کنیم که هر چه در این دنیا به انسان سخت بگذرد در آن دنیا راحت تر است . دیگر این که تزکیه و سرکوبی هوای نفس موجب خواهد شد تا انسان برای کارهای سخت تر و بالاتر آمادگی پیدا کند .