سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معرفت 2 ...

چگونگی وصول از خودشناسی به خداشناسی

 

در گفتار گذشته به این حقیقت مهم دست یافتیم که بهترین راه شناخت خداوند متعال بلکه تنها راه شناخت حقیقی او معرفت نفس است و به این مطلب در روایتی رسیده از اهل بیت عصمت و طهارت نیز اشاره شده است .

 

از پیامبر اکرم اسلام حضرت محمد مصطفی (ص)روایت است که مردی از ایشان سوال نموده که :

 

چه راهی برای شناخت پروردگار هست ؟ حضرت در پاسخ فرمودند : راهش شناختن نفس است ،

 

اما انچه مهم است اینکه چه  گونه میتوان از طریق شناخت نفس به شناخت خداوند متعال نائل گردید ؟ به تعبیر دیگر چگونه میتوان خود را شناخت تا از طریق خودشناسی به خداشناسی رسید ؟

 

پاسخ این سوال همان است که در بحث پیرامون روش خودشناسی آمد که : تنها راه شناخت خویشتن توجه دائمی به خدای متعال و  خالی کردن قلب از هرچه غیر خداست و این محقق نمیگردد مگر با عبودیت و بندگی خالصانه !

 

در مصباح الشریعه در توصیف کسی که به شناخت خداوند متعال نائل گشته به نقل از امام صادق (ع) می فرماید :

 

(( آن کس که معرفت خدای متعال نصیبش شده باشد ، تنش با خلق است ولی دلش با خداست ، انچنان که اگر یک چشم بر هم زدن دلش خدای را از یاد ببرد ، از شوق خدا می میرد و معرفت یافته ، امین امانت های الهی و گنجینه ی اسرار او معدن نور و دلیل رحمت اوست بر خلقش ، حامل علوم خداوندی و میزان فضل و عدل الهی است . او از خلق و مراد و دنیا بی نیاز است و جز خدای متعال هم دمی ندارد و هیچ گفتار و اشاره و نفسی ندارد مگر آنکه به وسیله خدا و برای خدا و از جانب خدا و با خدا می باشد پس در گلزار های لطف خداوندی در رفت و آمد و از لطایف فضل او خوشه چین است و برای وصول به این مقام شامخ معرفت اصل و ایمان فرع اوست ))

 

و البته معرفت شناختی نیست که از کتاب و استاد به دست آید بلکه تنها با تهذیب نفس و متخلق شدن به اخلاق الهی پدید می آید .


معرفت ...

من عرف نفسه فقد عرف ربه

 

در هر مواجه شناختی این خود انسان است که با محیط پیرامون خود و جهان هستی روبرو میشود تا از آن چیزی در یابد

 

اما برای این که یقین کنیم که حقیقتا  آیا چیزی در می یابیم ابتدا باید بدانیم این خود توانایی شناخت دارد یا نه ؟

 

ابزار و استعدادهایی که برای کسب آگاهی در اختیار دارد چیست ؟

 

گستره ی شناخت و مرز های آن کدام است و آیا این ابزار ها توان کسب آگاهی در این گستره را دارند یا خیر و ...

 

و برای آنکه پاسخ این گونه سوالات را بیابیم باید به خودشناسی روی آوریم .

 

پس به طور منطقی پاسخ تمام سوالات ما درباره ی جهان به صورت عام و در مورد خدا به صورت خاص مشروط به یافتن پاسخ این پرسش اساسی است که خود چیست یا من کیستم؟

 

این تنها دلیل معرفت شناختی خود شناسی را بر جهان شناسی و یا هر چیز دیگر شناسی ثابت می نماید.

 

و در بیان امام خمینی ره : نهایت اهل مکاشفه آن است که عجز خود را از معرفت در می یابند.

 

و همان گونه که پیامبر گرامی اسلام میفرمایند : ما عبدناک حق عبادتک و ما عرفناک حق معرفتک

 

البته این بدان معنی نیست که راه بسته است بلکه تحصیل معرفت به مقداری که برای ممکن الوجود امکان دارد همان نهایت دین و بلکه غایت آفرینش همه ی عوالم است .

 

شناخت از طریق اسماء الهی و صفات او کسب معرفت از طریق آیات و نشانه های اوست ، اسم یک شیء چیزی است که بر آن دلالت میکند اعم از آن که آن دلالت از نوع مطلق باشد یا این که به اعتبار برخی از صفات آن شیء باشد .

 

برای مثال دو نقاش را در نظر بگیرید که یکی مبتدی و دیگری چیره دست و در کار خود ماهر است ،و هر دوی ایشان یک سری آثار هنری ا ز خود خلق نموده اند ،

 

از لحاظ وضع اسم این دو نقاش است اما این واژه کیفیت کار آنها را بیان نمی کند بنابراین واژه نقاش اگر چه این دو هنرمند را از سایر هنرمندان جدا میکند اما دلالت بر تمام ابعاد هنری این دو نداشته و لذا در اسم بودن ناقص است . آنچه که در حقیقت اسم این دو نقاش است و دلالت تام بر تمام ابعاد هنری این دو دارد آثار هنری ایشان است . تابلوهای نقاشی که این دو خلق کرده اند بر ویژگی های هنری و ذوق و کیفیت کار این دو دلالت میکند و از آثار ایشان میتوان تشخیص داد که کدام مبتدی و کدام زبر دست و ماهر است !

 

لذا اسم حقیقی این دو هنرمند آثاری است که ایشان آفریده اند ! و باسمائک التی ملات ارکان کل شیء

 

و در مورد خداوند متعال نیز چنین است و موجودات عالم به عنوان اسماء الهی شناخته میشوند .

 

 حاصل کلام آنکه :

 

موجودات عینی از آن نظر که بر هستی پروردگار عالم دلالت دارند و صفات او را متجلی نموده اند اسماء و مظاهر صفات او محسوب میگردند در این میان انسان اسم بزرگ الهی است و همه ی صفات حق تعالی را منعکس مینماید ، سر عظمت انسان نیز در همین معنا نهفته است ، زیرا هر یک از موجودات جهان هستی تنها از یک جهت و یا جهات محدودی دلالت بر حق تعالی داشته و صفات او را منعکس می نمایند در حالی که انسان مظهر همه ی اسماء و صفات الهی است و آینه ی تمام نمای باری تعالی به شمار می آید.

 

 از این منظر فرشتگان اگر چه از مقربان درگاه الهی شناخته میشوند و تنها مظهر اسم ((سبوح )) و ((قدوس )) و ((سلام )) و امثال آن بوده و مظهریت همه ی اسما ء را دارا نیست

 

حیوانات نیز تنها مظهر اسم های (( سمیع )) و ((بصیر )) و ((حی )) پروردگارند و شیاطین را میتوان مظهر اسما ء ((متکبر)) و ((مضل )) خداوند دانست و در این میان انسان هیکل توحید و مظهر جامع بوده و همه ی اصول اسماء و فروع آن را حکایت میکند ،

 

در واقع آنچه از این استدلال به دست می آید ، آن است که خداوند تبارک و تعالی خود را به انسان به واسطه ی خود انسان می نمایاند و نه آنکه خودشناسی و معرفت النفس یک شناختی است که مقدمه ی شناخت خدای متعال است بلکه معرفت النفس عین شناخت خداست و این معنای دقیقی است که از روایت شریف (( من عرف نفسه فقد عرف ربه )) به دست می آید بدان معنی که شناخت نفس تقدم زمانی بر شناخت خداوند متعال ندارد بلکه نوعی لزوم و عینیت میان این دو برقرار است

 

کسی که خود را شناخته است پس به تحقیق پروردگار خویش را شناخته است !


نمیدانم ...

به نام او

تا حالا شده احساس کنید از همه ی پتانسیل تون به درستی استفاده نمی کنید ؟

تا حالا شده غم به دلتون بگیره که چرا تنها ترین ها همیشه تنها می مونن ؟

نمی دونم دیگه چی باید بگم از چی باید حرف بزنم انشاءالله شهدا خودشون مدد کنن تا همه چی خودش رو به راه بشه ...

از شهدا مدد بگیریم تا آسمان دلمون بارونی بشه و با بارشش این دشت خشکیده ی خالی لز معرفت رو سر سبز کنه

ان شاءالله

 از امروز به بعد فقط شهدا و ولی فقیه و بس تازه ی تازه ان شاءالله !

میخوام همه زندگی مو وقف حسین (ع) و عاشقان شهادتش کنم

تف به ریا !!!!!!!


داستانی از یه دوست ...

به نام او که همه جا و هر دم با آدم معیت داره.....................در گذشته های دور به یه سرزمین پادشاهی حکومت میکرد که بیماری روانی داشت!!!واما بیماری روانیش چی بود؟؟؟اینکه به طرز کاملا وحشتناکی از زنها متنفر بود حدی که حتی یه زن هم نه تنها به قصرش بلکه به سرزمینش هم راه نمیداد همه ی زنهارو انداخته بود بیرون!!!!!هر کی از خانوما پیشش میگفت اعدام میشد!!!!!روزگار گذشتو گذشتو گذشت تا نقاشی دوره گر طلب دیدار پادشاهو کرد آخه آلبومی از مناظر طبیعت داشت و هر جایی که دیدن کرده بود قبلش وزیر وزرا بش گفتن جناب نقاش جان لطفا اگه عکس خانوم تو آلبومت داری بر دار و الا حتما اعدام میشی نقاش با آسودگی خاطر گفت خودم حواسم هست و رفت خدمت پادشاه.پادشاه از دیدن مناظر کیف میکرد تا اینکه با دیدن عکس یه شاهزاده خانوم غش کرد....همه به نقاش گفتن زود برو که همینکه پادشاه به هوش بیاد حتما خودش با دستای خودش اعدامت میکنه!نقاش دوره گر آروم به سمت در خروجی رفت که پادشاه به هوش اومد و گفت بگید بیاد وقتی نقاش پیش پادشاه رفت پادشاه هق هق گریه میکرد و گفت هر جور که هست منو ببر پیش این شاهزاده که من عاشقش شدم!!!!!نقاش گفت اون خیلی مهریه سنگینی داره ها...پادشاه میگه هر چی طلاو جواهرات تو قصرم هست مهریش!!!!!نقاش میگه ااااااااووووووو  اون سرزمینی که شاهزاده اونجاست طلا ریگ کف کفشاشونه زیاد پر مدعا نباش.بعدشم تا اونجا 6 ماه راهه حاضری؟پادشاه میگه به جون میخرم همه ی سختیاشو.......اینا میرن تا میرسن دم در قصر خانوم شاهزاده که تا بی انتها صف بود آخه شاهزاده خواستگارای زیادی داشت (غنی و فقیرو......)پادشاه رفت جلو که یعنی من پادشاهم و باید زودتر از همه برم پیش شاهزاده که با تشر بش میگن برو ته صف اینجا از اینجورحرفا  کارساز نیست..........نا گفته نمونه که این شاهزاده تنها یه شرط واسه ازدواج داشت اینکه سوالی ازش بپرسن که جوابشو ندونه و اگه الکی بیاد و وقت شاهزاده رو بگیره حسابی تنبیه میشه و باید بشه غلام بله قربان گوی شاهزاده!!!!!!!!!پادشاه فرصت اولشو از دست میده ولی شاهزاده از رو دلسوزی بش میگه امشب برو فکر کن و فردا صبح بیا.پادشاه شب میره راحت میخوابه تو خواب سروش غیبی میاد و بش میگه این سوالیه که شاهزاده جوابشو نمیدونه.........صبح خوشحال میره پیش شاهزاده و بش میگه من چه سوالی ازتون بپرسم که شما جوابشو ندونید...........شاهزاده میمونه و به این ترتیب باهم ازدواج میکنن اما بعد از ازدواج پادشاه میگه من اول تورو دوستتر داشتم و از سختیاش میگه شاهزاده میگه تو فکر میکنی این من بودم که عاشقت بودم اون نقاش فرستاده ی من بود خودم عکسمو لای آلبومش گذاشتم تا منو ببینی اون سروش غیبی من بودم که اومدم در گوشت در حالیکه خواب و بیدار بودی گفتم حالا چی میگی؟و پادشاه تو عشق شاهزاده نسبت به خودش نیست میشه!!!!!!!!!!!!!!!!! این داستان به رابطه ی آدم با خدا بر میگرده.........اینطوری که پادشاه روانی همون آدمه که به 100 جور بیماری روانی مبتلاست.شاهزادههمون خداست. نقاش دوره گرد هم پیامبرا هستن که فرستاده ی خداهستن واسه هدایت ما و درمان بیماریهای روانیمون و اینکه مارو عاشقه خدا کنن و وقتی آدم میفهمه عاشق خدا میشه  و فکر میکنه که اون بیشتر خدارو دوست داره اما خدا بش میگه که..........................................................................................................................................

حواسمان کجاست ...

آرامش

 

سلام به همه ی دوستان خوب و محترم

 

امروز دیروز و روزهای گذشته شاهد اتفاقات تاسف آوری بودیم که سخن در باب آن بسیار است و وقت تنگ

 

این روزها کمتر وقت میکنم که بنویسم

 

دوست دارم از گردان تخریب و بچه هاش بگم اما چه کنم که سعادت فعلا نصیب نمیشود ...

 

امروز فقط اومدم حرف دلم رو بنویسم و برم التماس ریا تظاهرات و بالاخره حرف دل :

 

دشمن چی میخواد؟!

 

از بین بردن وحدت ایرانی های مسلمان ، اما مثل اینکه بعضی ها فراموش کردند سیاست ما عین دیانت ماست ...

 

بابا یکم از شور جوانی بیاین پایین یکم منطقی فکر کنیم یکم به حرفای رهبرمون که اینقدر ازش دم میزنیم عمل کنیم

 

دعوت به آ ر ا م ش

 

اگه درگیری های بین دانشجوها و جوونای انقلابی و .......... ادمه پیدا کنه جز نابود کردن همه ی تلاشهای 30 ساله ی انقلاب و جنگ تحمیلی هیچ نتیجه ای در بر نداره !!!!

 

خنده داره که میبینیم با کارهای غلط و بچه گانه مون دشمن شاد شدیم بازم اصرار به خرابی و تخریب اموال عمومی میکنیم !!!!!!!!

 

همه چیز امام حسین (ع) و قرآن و اسلام است

 

یادمان باشد هر چه رهبر بگوید!

 

با اشتباهاتمان دل امام زمان را به بهانه ی کمک به نظام نشکنیم !

 

رهسپاریم با ولایت تا شهادت ولی با ولایت نه با احساس انجام وظیفه ی غلط !

 

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ ررررررررررررررررررررررررررررر اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا مممممممممممممممممممممممممممممم ششششششششششششششششششششششششش