در راه ...
سلام امروز دوباره اومدم
اومدم تا بگم از نا گفته هایی که تا حالا خیلی ها سعی کردن ازشون یه حرفی به میون بیارن ولی ...
من برای شروع از خودم می گم و از سفر خودم ...
دیشب از عزم سفر گفتم و امروز می گم از توشه ی راه :
از حسینیه ی حاج همت که بیرون میای ، وقتی می شنوی که قراره لحظاتی دیگه پر بکشی به دیار عاشقانه ای که عاشقانش فقط و فقط به دنبال نور بودن و بس یه حال عجیبی پیدا می کنی!
انگاری تو هم داری میری به جستجوی همون نور، انگاری داری قدم می زاری تو جاده ای که انتهاش یه نوره
یه نور خیره کننده که وجودت رو در بر می گیره و تو رو در آغوش خودش محکم فشار می ده
نه ! اشتباه نکن داستان تخیلی نمی نویسم حقیقت رو می نویسم البته اگه اهل دل باشی !!!...
کفتم نور
این نور چیه ؟ نور تابنده ی یه پیکره شهیده ؟!
یا نور دیدار
مهدی فاطمه ؟!
یا شایدم ...
تو چی فکر می کنی همسفر؟
الله نور السماوات والارض ...
یخرجهم من الظلمات الی نور ...
وفتی تو لابه لای افکار مضظربم به نور و جست وجو گران نور! می اندیشم یاد این آیه هایی می افتم که هممون بارها و بارها اونارو خوندیم و شنیدیم
ولی یه سوال ؟
چرا همه جا گفته شده نور در مقابل ظلمات ؟!
نور مفرد به کار رفته و تاریکی ها جمع ؟!
آره به نتیجه رسیدم ...
پیکره پاک شهید و قرآن و پسرغریب فاطمه همه نورند ولی بچه های گردان تخریب دنبال نور حقیقت بودند نور آسمان ها و زمین خوده خوده خدا
حالا تو دل شب راه می افتم ...
یه کم که از ساختمون های اون حوالی دور می شی دیگه هیچ سوی چراغی نیست که راهنمای راهت باشه !
تاریکی مطلق ...
برای پیدا کردن آتش هیچ وقت به عمق یخ های قطبی سفر کردی ؟
در جستجوی باران سری به کویر زدی ؟
تا به حال دنبال سکوت تو اوج سرو صدا و. قیل و قال و هیاهوی امروزی گشتی ؟
نه به عقلم شک نکن ... !
حکایتی داره واسه خودش این جستجوی نور در دل تاریکی ...
توشه ی راه چیه ؟
یه چراغ قوه ! یه بطری آب! یه جفت کفش محکم !
البته اینم بگم که اگه دل به دریا بزنی دنبال خودت ماشین و خونه و ویلای شمال که نمی بری ؟! می بری؟
تو دیگه دل زدی به دریای خاکی عرفای خمینی ...
کفش هات رو رها کن ...
پا برهنه بیا تا درد بکشی ! درد آبله های پاهای یه دختر سه ساله رو
آب بر ندار تا بفهمی زبان به کام پسر نهادن برای گفتن العطش با زبان بی زبانی یعنی چه ؟
چراغی هم به همراهی خود بر ندار چرا که تو در جستجوی نوری ...
نوری از جنس حقیقت از جنس ایمان از جنس ایثار ...
بار سفر ببند که شب کوتاه است و فرصت کم ...
و قلندر در خواب ...
یا علی بگو تا بگویم شرح فراق یاران ...
منتظر باش...