معرفت ...
من عرف نفسه فقد عرف ربه
در هر مواجه شناختی این خود انسان است که با محیط پیرامون خود و جهان هستی روبرو میشود تا از آن چیزی در یابد
اما برای این که یقین کنیم که حقیقتا آیا چیزی در می یابیم ابتدا باید بدانیم این خود توانایی شناخت دارد یا نه ؟
ابزار و استعدادهایی که برای کسب آگاهی در اختیار دارد چیست ؟
گستره ی شناخت و مرز های آن کدام است و آیا این ابزار ها توان کسب آگاهی در این گستره را دارند یا خیر و ...
و برای آنکه پاسخ این گونه سوالات را بیابیم باید به خودشناسی روی آوریم .
پس به طور منطقی پاسخ تمام سوالات ما درباره ی جهان به صورت عام و در مورد خدا به صورت خاص مشروط به یافتن پاسخ این پرسش اساسی است که خود چیست یا من کیستم؟
این تنها دلیل معرفت شناختی خود شناسی را بر جهان شناسی و یا هر چیز دیگر شناسی ثابت می نماید.
و در بیان امام خمینی ره : نهایت اهل مکاشفه آن است که عجز خود را از معرفت در می یابند.
و همان گونه که پیامبر گرامی اسلام میفرمایند : ما عبدناک حق عبادتک و ما عرفناک حق معرفتک
البته این بدان معنی نیست که راه بسته است بلکه تحصیل معرفت به مقداری که برای ممکن الوجود امکان دارد همان نهایت دین و بلکه غایت آفرینش همه ی عوالم است .
شناخت از طریق اسماء الهی و صفات او کسب معرفت از طریق آیات و نشانه های اوست ، اسم یک شیء چیزی است که بر آن دلالت میکند اعم از آن که آن دلالت از نوع مطلق باشد یا این که به اعتبار برخی از صفات آن شیء باشد .
برای مثال دو نقاش را در نظر بگیرید که یکی مبتدی و دیگری چیره دست و در کار خود ماهر است ،و هر دوی ایشان یک سری آثار هنری ا ز خود خلق نموده اند ،
از لحاظ وضع اسم این دو نقاش است اما این واژه کیفیت کار آنها را بیان نمی کند بنابراین واژه نقاش اگر چه این دو هنرمند را از سایر هنرمندان جدا میکند اما دلالت بر تمام ابعاد هنری این دو نداشته و لذا در اسم بودن ناقص است . آنچه که در حقیقت اسم این دو نقاش است و دلالت تام بر تمام ابعاد هنری این دو دارد آثار هنری ایشان است . تابلوهای نقاشی که این دو خلق کرده اند بر ویژگی های هنری و ذوق و کیفیت کار این دو دلالت میکند و از آثار ایشان میتوان تشخیص داد که کدام مبتدی و کدام زبر دست و ماهر است !
لذا اسم حقیقی این دو هنرمند آثاری است که ایشان آفریده اند ! و باسمائک التی ملات ارکان کل شیء
و در مورد خداوند متعال نیز چنین است و موجودات عالم به عنوان اسماء الهی شناخته میشوند .
حاصل کلام آنکه :
موجودات عینی از آن نظر که بر هستی پروردگار عالم دلالت دارند و صفات او را متجلی نموده اند اسماء و مظاهر صفات او محسوب میگردند در این میان انسان اسم بزرگ الهی است و همه ی صفات حق تعالی را منعکس مینماید ، سر عظمت انسان نیز در همین معنا نهفته است ، زیرا هر یک از موجودات جهان هستی تنها از یک جهت و یا جهات محدودی دلالت بر حق تعالی داشته و صفات او را منعکس می نمایند در حالی که انسان مظهر همه ی اسماء و صفات الهی است و آینه ی تمام نمای باری تعالی به شمار می آید.
از این منظر فرشتگان اگر چه از مقربان درگاه الهی شناخته میشوند و تنها مظهر اسم ((سبوح )) و ((قدوس )) و ((سلام )) و امثال آن بوده و مظهریت همه ی اسما ء را دارا نیست
حیوانات نیز تنها مظهر اسم های (( سمیع )) و ((بصیر )) و ((حی )) پروردگارند و شیاطین را میتوان مظهر اسما ء ((متکبر)) و ((مضل )) خداوند دانست و در این میان انسان هیکل توحید و مظهر جامع بوده و همه ی اصول اسماء و فروع آن را حکایت میکند ،
در واقع آنچه از این استدلال به دست می آید ، آن است که خداوند تبارک و تعالی خود را به انسان به واسطه ی خود انسان می نمایاند و نه آنکه خودشناسی و معرفت النفس یک شناختی است که مقدمه ی شناخت خدای متعال است بلکه معرفت النفس عین شناخت خداست و این معنای دقیقی است که از روایت شریف (( من عرف نفسه فقد عرف ربه )) به دست می آید بدان معنی که شناخت نفس تقدم زمانی بر شناخت خداوند متعال ندارد بلکه نوعی لزوم و عینیت میان این دو برقرار است
کسی که خود را شناخته است پس به تحقیق پروردگار خویش را شناخته است !